دخترکم امیدوارم با خوندن این خاطره که یادآوریش خودمو هنوز عذاب می ده ناراحت نشی و ازت خواهش می کنم حلالم کن...
یادم نیست چه روزی و بود و چند وقتت بود فقط می دونم نزدیک دوماهگی بود مثل همیشه کولیک داشتی منم به پیشنهاد خاله ندا بهت قطره خوراکی عصاره نعنا که باید سه چهار قطره اشو با دو قاشق غذا خوری آب و یه حبه قند قاطی می شد بهت دادم چند باری این کارو کردم ولی تو تغییری نکردی و مدام گریه می کردی منم اومدم حق مادری و در حقت تموم کنم که ای کاش می مردمو اون روزو هیچوقت نمی دیدم.
خانمم ، بهارم ، همه زندگیم الهی من فدای لحظه لحظه های زندگیت بشم تو رو خدا مامانو حلال کنم الان که دارم برات می نویسم مثل اون روز دست و پا و تموم وجودم می لرزه نفسام بند اومده .
خانمی اون روز خواستم که زودتر از دست هر چی کولیک و هرچی درده نجاتت بدم که خودم شدم درد و ریختم به جونت. اون روز چهار قطره ایی رو که باید می ریختم تو آب قند نریختم خواستم خوبی کنم نفهمیدم که بلایه جونت می شم قطره ارو ریختم رو زبونت .... وااااااااااااااااای مامانی بمیرم برات ... دیگه نفست بالا نیومد (دور از جونت) صورتت کامل کبود شد، چشات رفت مامانی ... خدایا منو ببخش امانت دار خوبی نیستم ... خودم که از حال تو بد تر بودم هر کاری می کردم تو نمی تونستی نفس بکشی تند تندم بهت اب می دم به سر و صورت آب می پاشیدم پاهاتو گرفتم و برعکس کردم که یکدفعه یه سرفه کردی و زدی زیر گریه انگار دنیا رو بهم دادن واقعا اون حال و روزم قابل توصیف نیست همین که برگشتی دیگه نتونستم رو پاهام وایسم نشتم رو زمین زدم زیر گریه خون تو وجودم یخ بسته بود از رنگ پریده ام کاملا مشخص بود ..محکم بغلت کردم خدا تو رو دوباره بهم داد مهبانم. به تلافی اون زجری که به تو دادم خودم ده قطره از اونو خوردم تازه فهمیدم چه بلایی سرت آوردم ... ولی حقم بود و باید خودمو تنبیه می کرد. از اون روز به بعد هرچی رو که بهت می دادم اول خودم تست می کردم که دوباره اون بلا سرمون نیاد... مهبانم بازم ازت خواهش می کنم حلام کن دخترم .... به خدا عمدی نبود ... دوست دارررررررررررررررررررررررم همه زندگیه ام خیلی دوست دارم...